داستان کوتاه «قلم آسمانی»؛ روایتی از زندگی شهید ماهرخ
داستان کوتاه «قلم آسمانی» بهیاد امدادگر شهید، ابوالفضل ماهرخ؛ خانواده در تب و تاب بودند؛ قرار بود عضو تازهای به جمع آنها بپیوندد. نوزادی که نویدبخش شادی و امید بود؛ بهمن ماه بود. از ساعاتی پیش برف زیبایی شروع به بارش و همه جا را سپیدپوش کرده بود. این برف مژده میداد که فرزندی پاک و بیآلایش چون برف قرار است پا به این دنیا بگذارد. فرزندی که باعث افتخار خانواده و کشورش خواهد شد. پدر منتظر و نگران بود؛ دوست داشت زودتر خبر سلامتی همسر و فرزندش را بشنود. ساعت به وقت اذان صبح نزدیک شده و پدر آماده...