
مهمان؛ داستان کوتاه شهید امدادگر ماشاالله تقیزاده
مهمان-(به یاد شهید امدادگر؛ ماشاءالله تقیزاده): شب قبل از عملیات را هیچ وقت از یاد نمیبرم؛ انگار شب عاشورا بود. درون سنگر به دستانمان حنا گذاشتیم و آخرین وداعها را با همرزمان و رفقایمان انجام دادیم. در همین حال و هوا، رزمندهای گفت: «اینجا آنقدر چهرهها نورانی هستند که نیازی به نور اضافه نیست.» فانوسها را خاموش کردیم و یکی از بچهها مداحی کرد: «با نوای کاروان/ بار بندید همرهان/ این قافله عزم کرب و بلا دارد/ الرحیل ای عاشقان/ همسفر با عاشقان/ وادی صحرای عشق/ نیست خالی از خطر/ یا زجان باید گذشت/ یا بباید داده سر…» همه با...