داستان کوتاه عمارها؛ قصه ای از زندگی شهید الیاسی
«داستان کوتاه عمارها» بهیاد شهید امدادگر، نعمتالله الیاسی؛ نامش در شناسنامه «نعمتالله» بود اما از دوستان و آشنایان میخواست او را «عمار» صدا بزنند. روی همه کاغذ و برگهای کتابهای درسیاش از زمان دبیرستان در زادگاهش «صغاد» استان فارس تا دانشسرای تربیت معلم شهیدمطهری شیراز را که ورق میزدی، یک نام را با دستخط خودش نوشته بود: «عمار یاسر». او عاشق عمار شده بود؛ وقتی که در تزریقات بهداری شهرشان یاریگر مردم و نیازمندان بود یا وقتی که در کوههای سر بهفلک کشیده کردستان به رزمندگان زخمی و مجروح رسیدگی میکرد؛ مثل هر عاشق دیگری رویاهای معشوقش به آرامی...