مینو؛ داستان کوتاه امدادگر شهید حسین جوان
مینو-(به یاد امدادگر شهید؛ حسین جوان): مادر داشت چراغ گردسوز روی طاقچه گچی خانهشان را پاک میکرد. همچنان که مشغول کار بود، زیر لب زمزمه میکرد؛ داشت با لحنی محزون لالایی میخواند: «لالا لالا گُل زیره/ بچهم آروم نمیگیره/ گُل سرخ منی شاله بمونی/ زعشقت میکنم من باغبونی/ لالایت میگم و خوابت نمییاد/ بزرگت میکنم یادت نمییاد…» یاد پسرش غلام افتاده بود؛ یاد شبهایی که او را در گهواره میگذاشت و تکانش میداد و برایش لالایی میخواند؛ پسرش گاهی گریه میکرد ولی کمکم با نوای لالایی مادر آرام میگرفت و چشمهای کوچکش را میبست و به خواب میرفت. مادر هم...