پانسمان؛ سرگذشت شهید امدادگر «میرحسینی»
داستان کوتاه «پانسمان» بهیاد امدادگر شهید، محمد میرحسینی؛ محمد و پدرش در حال تعمیر دوچرخه مشتریها بودند. چند دوچرخه که تنهاش باز شده بود، داخل مغازه قرار داشت. مغازه با سنگهای روغنی کف و درهای قدیمی چوبیاش با یک چراغ علاءالدین نفتی گرم میشد. روی دیوار مغازه یک عکس قدیمی از امام خمینی و چند عکس از جبهههای جنگ که محمد از روزنامهها بریده و به دیوار چسبانده بود، به چشم میخورد. روی دیوار مقابل هم یک تابلوی دعای رزق و روزی با نوشته: «اللهُمَّ ارْزُقْنِی مِنْفَضْلِکَ الْوَاسِعِ الْحَلالِ الطَّیِّبِ، رِزْقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً …» نصب شده بود. صدای باران...