پشت خاکریزها؛ داستان کوتاه زندگی شهید کارگر
داستان کوتاه پشت خاکریزها، بهیاد شهید امدادگر علی اکبر کارگر؛ یکی از شبهای بهمن سال1364 بود؛ جشنهای پیروزی انقلاب شروع شده بود و خانواده دور هم نشسته بودند و شام میخوردند و از «علی» پسر خانواده صحبت میکردند. تلویزیون در حال پخش سرودهای انقلابی بود. قطرات باران به شیشه پنجره میخورد و طنین آن در اتاق پیچیده شده بود. لحظه پخش اخبار فرارسید. -یهذره صداشو بیشتر کنید ببینیم چی میگه؟! ظاهرا رزمندهها امروز عملیات کردن… پدر خانواده بود که این را گفت؛ پسر دیگر خانواده بلند شد و پیش تلویزیون سیاه و سفید رفت و پیچ صدای آن را چرخاند....